نکته : برای دانلود کتابها، روی لینک راست کیک کرده و گزینه ی save link as و یا ذخیره ... را بزنید .

کتاب طلای اندام ها نوشته چارلز گراهام ترجمه علی اصغر بهرام بیگی

درباره کتاب :

داستان زندگی پل گوگن

داستانی پرکشش از زندگی گوگن و رنج هایش در رسیدن به هدفی والا و …

پل گوگن در پاریس به دنیا آمد. بعد از چند سال که در ناوگان بازرگانی فرانسه خدمت کرد، به دلالی بورس روی آورد و در فراغت و روزهای تعطیل به نقاشی می‌پرداخت. به تدریج به خرید و گردآوری تابلوهای امپرسیونیستی مشغول شد.از ۱۸۷۵ با پیسارو طرح دوستی ریخت و در نمایشگاه دریافتگری سال ۱۸۸۶-۱۸۸۰ شرکت کرد؛ از ۱۸۸۳ به طور تمام وقت به نقاشی پرداخت. در ۱۸۸۹ با نمادگرایان فرانسوی در پاریس و بروکسل نمایشگاه‌هایی برپا کرد. سال‌های ۱۸۹۱-۱۸۹۳ را در تاهیتی به سر برد؛ بعد به فرانسه بازگشت…

…در طول تابستان و اوایل پاییز گوگن با فقر دست به گریبان بود ولی مرتبا نقاشی می کرد. مت خواهش او را برای فرستادن لوازم رختخواب و لباس رد کرده بود. کلوویس روی تخت چوبی می خوابید و تنها پوشش روی او در موقع خواب یک جاجیم سفری بود. گوگن دو تکه تخته در خیابان پیدا کرده و به منزل آورده بود. روی این تخته ها یک تشک مستعمل پهن می کرد و بر آن می خوابید. آن سال زمستان پاریس بسیار سرد و پربرف و باران بود. گوگن و پسرش شب ها می لرزیدند و گاه از شدت سرما در آغوش هم می خوابیدند تا از حرارت بدن یکدیگر گرم شوند.

وقتی پول گوگن تمام شد توانست برای چند روزی کار پیدا کند. کارش عبارت از تراشیدن سنگ برای یک مجسمه ساز بود ولی این کار دوامی نداشت و اغلب روزها و شب ها پولی در بساط نبود تا به مصرف تهیه سوخت و غذا برسد. کلوویس شکایتی نمی کرد ولی سرما و غذای ناکافی برای سلامتش مضر بود. در طول زمستان بنیه اش به تدریج تحلیل می رفت. یک شب وقتی گوگن به منزل رسید پسرک را دچار تب سوزانی دید. وقتی کلوویس متوجه ورود پدرش شد گفت: ” پاپا، چشمهایم، چشمهایم می سوزد.” گوگن دست بر گونه پسرش گذاشت. چون کوره ای داغ بود. از اتاق بیرون رفت و از بالای پله ها خطاب به زن دربان فریاد زد:” مادام، تو را به خدا یک دکتر خبر کنید. پسرم از شدت تب می سوزد.”..

دکتر گفت:” آقا، پسر شما به غذای گرم و مقدار زیادی شیر نیاز دارد.”… گوگن پرسید:” چقدر باید به شما بپردازم؟” دکتر گفت:” وقتی حالش خوب شد می توانید حساب مرا بپردازید.” گوگن گفت:” من آدم درمانده ای نیستم که بخواهید در حقم ترحم کنید.” دکتر به آرامی گفت:” من هم دکتری نیستم که مجانی طبابت کنم ولی حرفه طبابت را هم به قصد جمع کردن مال نیاموخته ام.”..



ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

توسط
تومان